یه روز پر از موج منفی...
سلام عزیزم خوبی ولی من خیلی خوب نیستم یه خورده دپرسم ولی شاید کم کم خوب بشم ببخشید مامانی همین اولش بهت موج منفی دادم ولی الان میخوام حرفای خوب خوب بزنم دیروز مامانی با خاله زهرا رفتن شاهرود تا یه کم هوا بخورن عمو معین و خاله جون هم اومدن اینجامیخواستن برن اصفهان ولی ما منصرفشون کردیم ولی ای کاش نمیکردیم طفلی هارو از راهشون انداختیم خدا کنه ازمون به دل نگیرن بردیمشون پارک شادی ولی هم گرم بود وهم شلوغ زودی برگشتیم خونه مامانی از عذاب وجدان خوابمون نمیبرد امروزم که از خواب بیدار شدم بابایی گفت عمو اینا رفتن تهران خیلی نارات شدم طفلی ها این چند روز تعطیلیه تهران و میخواستن برن اصفهان ولی تقصیر ما شد نرفتن خدا کنه ما رو ببخشن الانم شما داری کارت...
نویسنده :
مامانی
13:25